آياتي كه درباره حاكميت سياسي پيامبر(ص) در قرآن كريم آمده است، به چند دسته تقسيم ميشوند:
1. آياتي كه به مسأله اطاعت از پيامبر(ص) ميپردازند.
2. آياتي كه ولايت پيامبر(ص) و اولويت ايشان بر مؤمنان را مطرح ميكنند.
3. آياتي كه حكم پيامبر(ص) را مورد توجه قرار دادهاند.
4. آياتي كه پيامبر(ص) را در امور اجتماعي، محور معرفي ميكنند.
5. آياتي كه مؤمنان را به ايمان به پيامبر(ص) به عنوان يكي از اركان تشريع فرا ميخوانند.
1. آياتي كه به مسأله اطاعت از پيامبر(ص) ميپردازند
اين دسته از آيات، اطاعت از پيامبر(ص) را به شكلهاي گوناگون مورد توجه قرار دادهاند. در مواردي «اطاعت شدن» را از اهداف همه پيامبران(ع) معرفي ميكنند:
«و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن اللّه».1
و در مواردي با قرار دادن اطاعت از پيامبر(ص) در ادامه اطاعت از خداوند، مانند:
«من يطع الرسول فقد اطاع اللّه»2
به تفسير آياتي ميپردازند كه در آنها به اطاعت خداوند و پيامبر(ص) دستور داده شده است:
«...اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولي الأمر منكم».3
و اين نكته را توضيح ميدهند كه در اين آيات، چه آنجا كه اطاعت از آنها با دستور جداگانهاي بيان شده است، مانند آيهاي كه گذشت، و چه در مواردي ديگر، مانند آيه:
«...اطيعوا اللّه و رسوله و لا تولّوا عنه و انتم تسمعون»4
مقصود اصلي، فرمان به اطاعت از پيامبر(ص) است و فرمان به اطاعت خداوند، امري مسلّم، براي يادآوري و مقدمه چيني آورده شده است؛ زيرا وجوب اطاعت از خداوند ـ همانطور كه در بحثهاي كلامي مطرح است ـ با شناخت مولويت او به وسيله عقل حاصل ميشود و اثبات آن از راه مولوي، به دَور ميانجامد. پس فرمان به اطاعت خداوند، در اين آيات، ارشاد مردم به چيزي است كه خود ميدانند و بيان اين حقيقت است كه اطاعت از پيامبر(ص) در ادامه اطاعت از خداوند است. شاهد بر اين مطلب، اينكه در هيچ آيهاي فرمان به اطاعت از خداوند، به تنهايي نيامده است، در حالي كه در بسياري از آيات، درباره پيامبر(ص)، يا به صورت فرمان از سوي خداوند، در كنار ديگر واجبات، آمده است، مانند:
«و اقيموا الصلوة و آتوا الزكاة و اطيعوا الرسول لعلّكم ترحمون».5
و يا به صورت فرماني از زبان خود پيامبران(ع) مانند:
«فاتقوا اللّه و اطيعون».6
اكنون با توجه به معناي اطاعت، كه عبارت از «امتثال امر» است، اگر پيامبران از سوي خود، هيچ امر و نهياي نداشته باشند، نميتوان تصوري از معناي اطاعت از آنان داشت؛ زيرا در اين صورت، ايشان صرفاً واسطه در ابلاغ فرمانهايي هستند كه از سوي خداوند صادر ميشود و لازم ميآيد كه آوردن «اطيعوا الرّسول» در آيات، به منزله تكرار «اطيعوا اللّه» باشد، در حالي كه هيچ نوع قرينهاي در كلام وجود ندارد و سخن اشخاص عادي، از اينگونه استعارات گمراه كننده خالي است چه رسد به آيات قرآن كريم كه از لحاظ فصاحت، برترين كلام است. از سوي ديگر، اين مشكل، در آياتي مانند «من يطع الرسول فقد اطاع اللّه» و «ما ارسلنا من رسول الاّ ليطاع باذن اللّه» بيشتر ميشود؛ زيرا لازمه اين سخن، دراين آيات، اجازه دادن خداوند به مردم، براي اطاعت از خود او است!؟
با توجه به آن چه گذشته و نيز با توجه به آيات ديگر كه برخي فرمانهاي پيامبران(ع) را به اقوام خود نقل ميكنند، مانند فرمان حضرت موسي به هارون، كه از او ميخواهد در ميان مردم بماند و آنان را به سوي صلاح، پيش ببرد:
«و قال موسي لاخيه هرون اخلفني في قومي و اصلح...»7
و مانند فرمان هارون به مردم:
«و انّ ربكم الرحمن فاتبعوني و اطيعوا امري»8
و عتاب حضرت موسي به هارون، كه «آيا نافرماني مرا كردهاي؟»
«افعصيت امري»9
هم چنين آنجا كه خداوند مؤمنان را از مخالفت كردن با دستورهاي پيامبر(ص) بر حذر ميدارد:
«فليحذر الذين يخالفون عن امره ان تصيبهم فتنة او عذاب»10
و آياتي كه در آنها، پيامبران(ع) نخست قوم خود را به عبادت خداوند و تقواي الهي، كه به رعايت احكام نازل شده از سوي او به دست ميآيد فرا ميخوانند و سپس به اطاعت از خود دعوت ميكنند، مانند:
«قال يا قوم اني لكم نذير مبين ان اعبدوا اللّه و اتقوه و اطيعون»11
روشن ميشود كه خداوند كارهايي را به پيامبران(ع) تفويض كرده است تا با اذن او، در ميان مردم به آن چه صلاح آنان در آن است، فرمان دهند و مردم نيز لازم است از ايشان اطاعت كنند.
در روايات نيز با استشهاد به آيات قرآن كريم، مسأله تفويض امور به پيامبر(ص) به شكلهاي گوناگون مطرح شده است. روايات بسياري با استشهاد به آيه «ما اتيكم الرّسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا»12 مسأله تفويض امور به پيامبر(ص)13 و تفويض امر دين به ايشان،14 كه هر چه را او حلال كند، حلال است و هر چه را او حرام كند، حرام15، و تفويض امر خلق به پيامبر(ص) را مطرح ميكنند.16
از مسائلي كه درباره اطاعت از پيامبر(ص) مطرح است، محدوده اي است كه بر مؤمنان لازم است در آن محدوده، مطيع ايشان باشند. آيات و رواياتي كه درباره اين مسأله نقل شدند، اطاعت از پيامبر(ص) را در سطح اطاعت از خداوند ميدانند و نه در اين آيات و نه در آيات ديگر، حد خاصي براي آن معرفي نشده است و از آنجا كه اطاعت از خداوند، مطلق است و براي آن، نميتوان حدّي را تصور كرد، اطاعت از پيامبر نيز از همين اطلاق برخوردار است. از اين رو، همه مفسران و كساني كه به گونهاي از آيه «اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم»17 بحث كرده اند، چون اطاعت از «اولي الامر» نيز مطلق است، در صدد تبيين عصمت آنان برآمدهاند؛ زيرا اطاعت مطلق از هيچكس را بدون عصمت روا نميدانند.18
آيات ديگري كه به بيان مسأله حاكميت سياسي پيامبر(ص) ميپردازند و در آينده از آنها بحث خواهيم كرد، مبيّن اين مسألهاند كه اطاعت از پيامبر(ص) هم در امور شخصي افراد جاري است و هم در امور اجتماعي. در اينجا درباره شأن نزول آيه:
«ما اتيكم الرسول فخذوه و مانهيكم عنه فانتهوا»19
كه مربوط به فيئ و تقسيم آن است و از سويي به امور اجتماعي و از سويي ديگر، به منافع فردي اشخاص مربوط است، ميتوان اشاره كرد كه اين امر، اين حقيقت را آشكار ميكند كه پيامبر(ص) تصميم گيرنده درباره درآمدهاي عمومي است و طبق مصلحت ميتواند آن را بين كساني كه در حصول آن دخالت داشتهاند، بهطور غير مساوي تقسيم كند. هر چند مفهوم اين آيه شريفه، عام است و همه فرمانهاي پيامبر(ص) را ـ همانطور كه روايات نيز بيان كننده آن است ـ شامل ميشود.
شبهاتي درباره اطاعت از پيامبران(ع) مطرح شده است كه دستهاي از آنها مربوط به مسأله دين، بهطور مطلق و نقش آن در زندگي مردم است و برخي ديگر از آنها به خصوص دين اسلام مربوط ميشود. هر چند بحث درباره قسمت اول، از موضوع اين نوشته، خارج است و خود نياز به تحقيقي جداگانه دارد، ولي از آنجا كه قرآن كريم، هم به بحث درباره ديگر انبيا(ع) پرداخته و هم مباحث كلي درباره دين را مطرح كرده است، با بحث درباره قسمت دوم، تا حدودي مباحث قسمت اول نيز تبيين ميشود.
برخي با استناد به آياتي از قرآن كريم، بر عدم ارتباط دين با زندگي روزمره مردم و عدم تسلط پيامبر(ص) بر جامعه مؤمنان استدلال كرده اند و آن حضرت را تنها رسولي از سوي خداوند معرفي كرده اند كه مأمور ابلاغ پيامي در باره مبدأ و معاد است و دين را نيز امري كه فقط به اين دو شأن ميپردازد، تفسير كرده اند. از اين رو، رهبري اجتماع و دخالت در اموري كه مربوط به امور شخصي افراد است را از حوزه وظيفه ايشان خارج دانستهاند. در بحثهاي قبل، تا اندازهاي درباره دين و جايگاه پيامبران(ع) در قرآن كريم سخن گفتيم. در اينجا به بحث درباره آياتي ميپردازيم كه به آنها بر اختصاص وظيفه پيامبر(ص) به امور غير اجتماعي استدلال شده است.
يكي از آياتي كه به آنها براي نفي امور از پيامبر(ص) استدلال شده، آيهاي است كه به آن حضرت خطاب ميكند كه:
«ليس لك من الامر شيءٌ او يتوب عليهم او يعذبهم».20
اين آيه، همانطور كه از سياق آيات ديگر معلوم است و مفسران نيز بيان كرده اند،21 مربوط به حادثه شكست مسلمانان در جنگ احد است و آن چيزي كه از پيامبر(ص) نفي گرديده، شكست در اين جنگ و پيروزي در جنگ بدر است . آيه ميخواهد بگويد كه آن نصرت، از سوي خداوند بود و اين شكست نيز ربطي به پيامبر(ص) ندارد؛ و شاهد بر اين مطلب آيات بعد است كه در جواب شك مسلمانان در اينكه آيا آنها از موقعيتي برخوردارند، خداوند همه امور را به خود اختصاص ميدهد:
«انّ الامر كلّه للّه».22
با اين حال، اگر آيه را مطلق و مربوط به همه امور بدانيم، همانطور كه بعضي از روايات، آن را مربوط به نگراني پيامبر(ص) از خبردادن از ولايت حضرت علي(ع) دانستهاند،23 باز هم براي استدلال بر مطلوب كفايت نميكند؛ زيرا اولاً در همين روايات، اين ايراد از سوي شخصي مطرح شده كه خيال ميكرده است اين آيه ميگويد هيچ امري در دست پيامبراكرم(ص) نيست و امام(ع) با استشهاد به آيه:
«ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا»24
به نفي آن استدلال پرداخته و بيان ميفرمايد كه خداوند همه چيز را در اختيار پيامبر(ص) گذاشته است و آن گاه مورد آيه را مشخص كرده كه مربوط به ترس پيامبر(ص) از دشمنان، در اظهار ولايت حضرت علي(ع) است.
ثانياً وقتي كه اين آيه را در كنار آيات ديگر در نظر بگيريم، مانند مسأله هدايت خواهد بود كه خداوند آن را در برخي آيات، از پيامبرش نفي ميكند:
«انّك لا تهدي من احببت و لكنّ اللّه يهدي من يشاء»،25 «و ما انت بهادي العمي عن ضلالتهم».26
و در مواردي به او نسبت ميدهد و او را هادي ميخواند:
«انّك لتهدي الي صراط مستقيم»27
زيرا در اين بحث نيز خداوند در آياتي، مانند آيه 7 از سوره حشر و نيز آيه:
«و شاورهم في الامر فاذا عزمت فتوكل علي اللّه»28
«امر» را به پيامبر(ص)نسبت ميدهد و در آياتي ديگر، همه آن را به خود نسبت ميدهد:
«انّ الامر كله للّه»،29 «بل للّه الامر جميعا».30
و در آيه مورد بحث، آن را از پيامبر(ص) نفي ميكند. اين در حقيقت، برگشت به اين مسأله دارد كه قرآن كريم همه چيز را در اختيار خداوند ميداند و او است كه اگر بخواهد، چيزي را به كسي و از جمله، پيامبرانش ميبخشد و هرگاه توهّم شود كه شخصي مستقلاً صاحب چيزي است، آن را از همه نفي كرده و به خود نسبت ميدهد؛ همانطور كه آن را در اين آيه مشاهده ميكنيم:
«و ما رميت اذ رميت و لكن اللّه رمي».31
هر چند كه با وجود آمدن «من» بر سر كلمه «الامر»، در آيه مورد بحث، اين آيه در امر خاصي ظهور دارد كه در روايات نيز ـ همانطور كه ديديم ـ به امر خاصي تفسير شده است.
حافظ، وكيل، مسلط، جبار نبودن پيامبر(ص)
آيات ديگري كه درباره ارتباط نداشتن رسالت پيامبر(ص) با امور اجتماعي به آنها استدلال شده است،آياتي است كه تسلط و جبار بودن يا حافظ بودن و وكيل بودن پيامبر(ص) بر مردم را نفي ميكند.32 در مورد اول، دو آيه در قرآن كريم آمده است كه در يكي سيطره و تسلط پيامبر(ص) بر مردم نفي شده است و در ديگري جبار بودن ايشان:
«نحن اعلم بما يقولون و ما انت عليهم بجبّار»،33 «فذكّر انما انت مذكّر * لست عليهم بمسيطر»34
اين آيات، هر دو در سوره هاي مكي آمده اند و همانطور كه از سياق آيات قبل و بعد آنها مشخص است، مربوط به امر هدايت و ايمان هستند؛ زيرا مخاطب آنها مشركانند. از اين رو، خداوند در اين دو آيه، ميخواهد اجباري بودن هدايت را نفي كند و به پيامبرش(ص) ميگويد: تو با زور نميتواني آنان را هدايت كني؛ زيرا دراين امر، من تو را مسلط بر آنان قرار ندادهام؛ چون سنت الهي بر اين قرار گرفته كه خود مردم، با اختيار خود، هدايت را بپذيرند و اگر قرار بود كه كسي به اجبار هدايت شود، خداوند، خود ميتوانست همه را مؤمن كند:
«ولو شاء ربك لآمن من في الارض كلّهم جميعاً».35
اين مطلب درباره آيه
«فذكّر انما انت مذكّر * لست عليهم بمسيطر»36
واضحتر است؛ زيرا آيه «لست عليهم بمسيطر» تفسير آيه «فذكّر انما انت مذكّر» است و در بخش بعدي، درباره حصر وظيفه پيامبر، در تذكر دادن، سخن خواهيم گفت.
از سوي ديگر، اگر اين آيات را شامل امور اجتماعي بدانيم و خطاب آنها را شامل مؤمنان در مدينه نيز بگيريم، آنچه اين آيات از پيامبر(ص) نفي ميكنند، صفت زورگويي و تسلط با زور است و چنين اوصافي حتي در صورت قائل شدن به حاكميت سياسي پيامبراكرم(ص) از ايشان منتفي است؛ زيرا حكومت حضرت، چون مبتني بر حق است بر اساس ايمان به خدا و رسول و رفق و مدارا انجام ميپذيرد:
«فبما رحمة من اللّه لنت لهم و لو كنت فظاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك»،37
نه بر اساس جبّاريت و زورگويي، كه خداوند آن را در مقابل حكومت پيامبران(ع) معرفي ميكند:
«تلك عاد جحدوا بآيات ربهم و عصوا رسله و اتبعوا امر كل جبار عنيد».38
اما آياتي كه وكيل و حفيظ بودن پيامبر(ص) را نفي ميكنند، با آيات قبل، در اين جهت كه مختص به هدايتند و در مقابل مشركان، قبل از ايمان، نازل شدهاند، يكسانند. آيه 107 از سوره انعام، جامع هر دو عنوان است و آيه قبل از آن، با فرمان به پيامبر(ص)كه «تنها تابع وحي باش» آغاز ميشود:
«و اتبع ما يوحي اليك من ربّك لا اله الا هو و اعرض عن المشركين * و لو شاء اللّه ما اشركوا و ما جعلناك عليهم حفيظا و ما انت عليهم بوكيل».
از اين رو، هر چند اين آيات، مسؤوليت حفاظت و وكالت را از دوش پيامبر(ص) بر ميدارند، ولي خطاب آيه در اين مورد، متوجه مشركان است. علامه طباطبايي در اين باره ميفرمايد:
كلام خداوند: «و ما جعلناك عليهم حفيظاً و ما انت عليهم بوكيل» همچون قسمتهاي قبل آيه، براي دلداري پيامبر(ص) و آرامش نفس او است و مثل اينكه از «حفيظ»، كسي اراده شده است كه اداره امور و جور مردم، مثل زنده بودن، رشد، رزق وغيره را بر عهده دارد و از «وكيل»، كسي كه موظف به اداره كارهاي موكَّلُعنه است تا بدين وسيله، نفعهايي را كه او در معرض آن است، برايش كسب و ضررها را از او دور كند. پس معناي آيه بهطور خلاصه اين است كه نه امور تكويني مشركان و نه امور حيات ديني آنان، هيچكدام بر عهده تو نيست تا رد دعوت تو و عدم قبول آن از سوي آنان تو را محزون كند.39
از سوي ديگر، ميبينيم كه اين وضعيت، پس از تشكيل جماعتي مسلمان بر گرد پيامبر(ص) متفاوت ميشود و مسؤوليت ايشان براي حفظ و استقامت آنان بر دوش حضرت گذاشته ميشود. در روايتي40 ابنعباس ميگويد: آيهاي سنگين تر از اين، بر پيامبر نازل نشد و از اين رو، هنگامي كه اصحاب به او گفتند: اي پيامبر! پيري زودهنگام به سراغ شما آمد، فرمود: «سوره هود و واقعه، مرا پير كرد».
در روايت ديگري شخصي علت اين مسأله را ميپرسد و پيامبر(ص) به آيه «فاستقم كما امرت» اشاره ميفرمايند. امام خميني قدسسره خصوصيت اشاره پيامبر(ص) به اين آيه از سوره هود، نه از سوره شورا را به علت ذيل آن دانستهاند كه با خطاب به پيامبر(ص) استقامت امت را نيز از ايشان خواسته و بر دوش حضرت گذاشته است و گرنه، پيامبر(ص) در استقامت خويش مشكلي نميديد كه به علت آن، زود هنگام پير گردد.41
براي نفي وظيفه پيامبر(ص) براي دخالت در امور اجتماعي، همچنين به آياتي استدلال شده است كه آن حضرت را انحصاراً نذير يا نذير و بشير ميخوانند:
«ان انت الاّ نذير»،42 «ان انا الاّ نذير و بشير لقوم يؤمنون».43
پس پيامبران وظيفهاي جز ترساندن و بشارت دادن به مردم ندارند و اطاعت از ايشان نيز در همين حيطه است و ربطي به امور اجتماعي ندارد.44
با بررسي آياتي كه داراي چنين محتوايي هستند، مشخص ميشود كه همه آنها در برابر كافران و مشركان جهتگيري ميكنند، چه آياتي كه در ابتداي بعثت پيامبر(ص) نازل گرديدهاند و چه آياتي كه در مدينه و پس از هجرت؛ مانند:
«يا اهل الكتاب قد جاءكم رسولنا يبين لكم علي فترة من الرسل ان تقولوا ما جاءنا من بشير و لا نذير فقد جاءكم بشير و نذير...»45
و اين مطلب درباره همه پيامبران(ع) عموميت دارد كه وظيفه ابتدايي آنان ترساندن و سپس بشارت دادن بوده است. از اينجا اين مطلب آشكار ميشود كه وظيفه پيامبران ـ همانطور كه راه منطقي آن نيز همينگونه است و ترتيب نزول آيات قرآن كريم نيز بر آن دلالت دارد ـ داراي مراحل مختلفي بوده است. در ابتداي بعثت، هنگامي كه هنوز يار و ياوري نداشتهاند، جز ترساندن و بشارت دادن كاري نميتوانستهاند انجام دهند؛ زيرا مخاطبي جز كافران و مشركان نداشتهاند. هر چند اين وظيفه، تا پايان رسالت، يعني تا هنگامي كه در محدوده جغرافيايي رسالت آنان افراد غير مؤمن وجود داشتند، بر عهده ايشان بوده است؛ اما اين آيات نميتوانند درباره وظيفه آنان در برابر مؤمنان، مطلبي را مشخص كند؛ زيرا در وضعيت جديد، مخاطبان بهطور كلي متفاوت هستند.
با دقت در آيات قرآن كريم، پي ميبريم كه وظيفه ترساندن و بشارت دادن پيامبران(ع) تا مرحله ايمان است و از آن به بعد، وظايف مهم ديگري، هم بر عهده آنان و هم بر عهده پيروانشان گذاشته ميشود. در آيات 8 به بعد از سوره فتح، اين مطلب به خوبي آشكار است. خداوند نخست وظيفه شهادت و بشارت و ترساندن پيامبر(ص) را بيان ميكند و غايت آن را ايمان مردم به خداوند و رسول او و سپس ياري و تعظيم او قرار ميدهد و سپس بيعت كنندگان با پيامبر(ص) را بيعت كنندگان با خداوند معرفي ميكند و به مدح كساني كه به عهد و پيمان خويش وفادارند و هيچگاه مخالفت با پيامبر(ص) را روا نميدارند و به مذمت تخلف كنندگان ميپردازد. از اين رو، اطاعت و گوش به فرمان پيامبر(ص) بودن، بعد از مرحله ايمان است و انذار و بشارت، مربوط به مرحله قبل از آن. شاهد بر اين مطلب، اين است كه همه آياتي كه سخن از جهاد و اطاعت و عدم مخالفت با پيامبر ميگويند، آياتي مدني و مربوط به جامعه اسلامي و مخاطبان آن، مؤمنان هستند.
پرسشي كه در اينجا باقي ميماند، درباره آياتي است كه وظيفه پيامبر(ص) را منحصر در ترساندن يا بشارت و ترساندن ميدانند.
در پاسخ، نخست بايد گفت كه حصر دو گونه است: حصر حقيقي و حصر اضافي . حصر اضافي در مواردي به كار ميرود كه چيزي را نسبت به اوضاع و احوال و شرايطي خاص نسبت به چيز ديگري ميسنجيم كه در اين صورت، حصر نيز مختص به همان مورد ميشود و موارد ديگر را در بر نميگيرد؛ اما حصر حقيقي، بر خلاف آن، شامل همه شرايط و همه چيزها ميشود. با دقت در آيه:
«و ما ارسلنا من قبلك من المرسلين الاّ انّهم ليأكلون الطعام و يمشون في الأسواق»46
معناي حصر اضافي روشن ميشود؛ زيرا اگر حصر حقيقي باشد، لازم ميآيد تا كار پيامبر(ص) خوردن و راه رفتن در بازار باشد، در حالي كه با نظري اجمالي به آيات بعد، در مييابيم كه اين حصر، در پاسخ به اين ايراد مشركان بر پيامبر(ص) وارد شده است كه چرا بر ما فرشتهاي نازل نشده است.
از اين رو، وقتي به آيات قبل و بعد؛ در مواردي كه انحصار وظيفه پيامبران، در ترساندن و بشارت دادن را ميرساند، مراجعه كنيم، ميبينيم كه همه اين حصرها در برابر درخواستهاي نابهجاي كافران و مشركان بوده است كه از پيامبر(ص) ميخواستند زمان قيامت را براي آنان مشخص كند يا عذاب را بر آنان نازل كند و يا اينكه چرا گنج بر پيامبر(ص)فرود نميآيد و فرشتهاي به همراه ندارد و...:
«فلعلّك تارك بعض ما يوحي اليك و ضائق به صدرك ان يقولوا لو لا انزل عليه كنزٌ او جاء معه ملك انّما انت نذير و اللّه علي كلّ شيء وكيل»47
و هيچ گاه در صدد حصر وظايف واقعي پيامبر(ص) در اين امور نبودهاند.
دليل ديگر بر اضافي بودن حصر در اين موارد، اختلاف وظايف پيامبر(ص) است در آياتي كه در آنها حصر وجود دارد و همچنين در همه آياتي كه درباره وظايف ايشان سخن گفتهاند، به گونهاي كه بعضي از آنها تنها حضرت را نذير ميدانند و بعضي، نذير و بشير و برخي ديگر، كه در آنها نيازي به حصر نبوده، اين وظايف را به تفصيل بيان كرده اند:
«يا ايها النبي انّا ارسلناك شهداً و مبشراً و نذيراً* و داعيا الي اللّه باذنه و سراجاً منيراً».48
قبلاً[در فصول پيشين تحقيق] درباره معناي ولايت سخن گفتيم و نتيجه گرفتيم كه اين كلمه، همواره مقارن با نوعي تسلط بر امور فردي يا اجتماعي است. از اين رو، در اينجا در محدوده آياتي كه ولايت پيامبر(ص) را مطرح ميكنند، به بررسي محدوده ولايت پيامبراكرم(ص) ميپردازيم.
از گذشته، كساني كه درباره ولايت پيامبر(ص) با نگرش حاكميت ايشان بر امور، بحث كرده اند، وجوه گوناگوني را براي محدوده آن مطرح كرده اند كه محدودترين آنها اختصاص آن به امور اجتماعي و امور شخصي است؛ ولي اخيراً با برداشتي خاص از معناي ولايت و نگرشي منفي درباره دخالت انبيا(ع) در امور اجتماعي، بحثهايي درباره اختصاص ولايت پيامبر(ص) به افرادي كه خود توانايي اداره امور خويش را ندارند، مانند كودكان و ديوانگان، مطرح شده است و آنگاه كه بر طبق آيه:
«النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم»49
بحث از اولويت پيامبر(ص)نسبت به امور مؤمنان از خود آنان، پيش ميآيد، آن را به موردي اختصاص ميدهند كه در اين امور، بين ولايت مؤمنان و پيامبر(ص)تعارض حاصل شود.50 آقاي حائري يزدي در اينجا صريحاً ولايت را به مورد حَجْر اختصاص ميدهد و از اين رو، بر تعبير «ولايت فرزانگان»، كه از سوي آيةاللّه جوادي آملي مطرح گرديده، ايراد ميگيرد كه بين فرزانه بودن و ولايت، تناقض وجود دارد.
به نظر ميرسد نقدكننده محترم به اصل مقاله51 توجه نكرده است؛ زيرا در مقاله به تفصيل در باره تفاوت بين ولايت بر محجوران و ولايت بر جامعه، كه مقتضي آيه «انما وليكم اللّه و رسوله و...» است، سخن گفته و احكام هر يك را جداگانه بيان كرده است و در پاسخ به نقد نيز اين مطلب، دوباره توضيح داده شده است.
در مورد ولايت تشريعي پيامبراكرم(ص) و براي روشن شدن معناي آن توجه به اين نكته ضروري است كه وقتي درباره ولايت تشريعي پيامبر(ص) سخن ميگوييم، مقصود قانونگذاري و اداره امور اجتماع است و اين همان بحث از امارت و ضرورت وجود امير براي اجتماع است (لابد للناس من امير...) كه ممكن است به انتخاب مردم تحقق يابد يا همچون حكومتهاي ديكتاتوري، با زور و يا به انتصاب از سوي خداوند باشد كه در همه موارد، حاكميت و ولايت بر مردم، از سوي شخص حاكم وجود دارد؛ زيرا حتي در آنجا كه مردم شخصي را براي اداره امور خويش بر ميگزينند و رتق و فتق امور خويش را به او ميسپارند، او براي اداره اجتماع، مجبور به وضع قوانين، اجراي آنها و مجازات تجاوزگران است و حتي در بسياري امور شخصي افراد نيز دخالت ميكند كه آنان شايد راضي به آن نباشند. بنابراين قبول ضرورت حكومت براي جامعه با قبول نحوهاي از ولايت براي حاكم نسبت به امور جامعه ملازم است.
اختصاص ولايت به باب حَجر، همانطور كه در پاسخ آيةالله جوادي آملي به نقد مقاله ايشان آمده است، نقضهاي بسياري نيز در ابواب فقهي دارد؛ زيرا در بابهاي مختلف، مانند قضا، حدود، جهاد، امر به معروف و نهي از منكر و حتي ازدواج دختران و نماز جمعه، به ولايتهايي از سوي امام، فقها، پدر و ...برخورد ميكنيم كه هيچ يك ربطي به حَجْر مولّيعليه ندارد. حتي در باب نماز جمعه، عده اي از فقها با برداشت از بعضي روايات، امام معصوم(ع) را متولي برگزاري آن دانستهاند و در زمان غيبت، اقامه آن را روا نميدارند.
درباره آيه «النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم»، ظهور آيه ـ همانطور كه آيةالله جوادي آملي52 و مفسران ديگر گفتهاند ـ ، بر اين دلالت دارد كه پيامبر(ص) نسبت به خود مؤمنان اولويت دارد نه نسبت به ولايت مؤمنان، آن گونه كه از سخن آقاي حائري فهميده ميشود و معناي اولويت پيامبر(ص) نسبت به آنان، تقدم رتبي در امور و كارهايشان است كه اگر در موردي پيامبر(ص) تصميمي گرفت، حتي اگر مربوط به امور شخصي آنان باشد، ديگر نوبت به خودشان نميرسد كه بخواهند در آن باره، نظري داشته باشند؛ ولي اگر پيامبر(ص) نظري نداشت ـ همانطور كه در بيشتر امور، كه بهطور صحيح به دست مؤمنان اداره ميشود ـ خود آنان به رتق و فتق امور مشغول ميشوند؛ همانطور كه اين مطلب، از آيه «و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضي اللّه و رسوله امراً ان يكون لهم الخيرة من امرهم»53 استفاده ميشود؛ زيرا شأن نزول اين آيه شريفه، دخالت و حكم پيامبر(ص) در يك امر شخصي، يعني ازدواج زينب بنت جحش، براي برطرف كردن يك سنت اجتماعي غلط بود و اولويت حضرت را، هم در امور شخصي مؤمنان و هم در امور اجتماعي آنان بيان ميكند.
به نظر ميرسد با توجه به عصمت پيامبر(ص) بحث از اينكه ايشان تا چه حد بر امور شخصي افراد ولايت دارند، بي مورد است، هر چند در بحثهاي ديگر، براي مشخص شدن دايره ولايتفقيه، امري لازم به نظر ميرسد. از اين رو، در اينجا از اين بحث صرف نظر كرده و با سخن علامه طباطبايي درباره آيه «النبي اولي بالمؤمنين...» اين بحث را به پايان ميبريم:
انفس مؤمنان، همان مؤمنان است. پس معناي آيه اين است كه پيامبر(ص) از خود آنان به خودآنان اولويت دارد و معناي اولويت، رجحان جانب پيامبر(ص) است هنگامي كه امر داير بين ايشان و ديگران شود. پس خلاصه اينكه هر چه مؤمن براي خودش قائل است، مانند حفاظت و محبت و مراقبت و بزرگي و قبول دعوتي و به اجرا گذاشتن اراده، پس پيامبر(ص) از خودش به آن امر اولي است و اگر امر بين پيامبر(ص) و خودش در يكي از آنها داير شود، جانب پيامبر(ص) بر خودش ارجحيت دارد.54
در روايات نيز اين مطلب به شكلهاي گوناگون بيان شده است. بحث روايي درباره آيه «انّما وليكم اللّه...» را به بخش بعد[تحقيق [موكول ميكنيم. درباره آيه «النبي اولي بالمؤمنين ...» نيز روايات بسياري از سوي شيعه و اهل سنت نقل شده كه پيامبر(ص) با استشهاد به اين آيه شريفه، حضرت علي(ع) را به ولايت بر مردم نصب فرموده و گفتند: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه». در روايتي از امام موسي بن جعفر(ع) همين مضمون نقل شده است كه پيامبر(ص) نوزده روز پيش از وفاتشان اين مطلب را سومين بار، براي مردم بيان كردند.55
در روايت ديگري، امام(ع) ولايت پيامبر(ص) را به ولايت پدر بر پسر تشبيه ميكنند كه بر پسر لازم است از پدر اطاعت كند و اگر پسر، فقير باشد، پدر نيز مخارج او را بر عهده ميگيرد. پس بر مؤمنان نيز لازم است از پيامبر(ص) اطاعت كنند و پيامبر(ص) نيز مؤونه آنان را بر عهده ميگيرد. آن گاه همين مقام را براي حضرت علي(ع) و ديگر ائمه(ع) بيان ميكنند و به آيه «و بالوالدين احسانا» بر پدر بودن ايشان استشهاد ميكنند.56
دسته سوم از آياتي كه به حاكميت سياسي پيامبر(ص) ميپردازند، ايشان را حاكم در ميان مردم معرفي ميكنند. اين آيات، به سه صورت در قرآن كريم مطرح شدهاند: يك دسته، هدف از فرو فرستادن كتاب بر حضرت را حكم بين مردم معرفي ميكند:
«انّا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اريك اللّه».57
دسته ديگر، مقتضاي ايمان را حاكم كردن پيامبر(ص) در امور اختلافي بين مؤمنان و تسليم حكم ايشان بودن، ميداند:
«فلا و ربك لا يؤمنون حتي يحكّموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا في انفسهم حرجا مما قضيت و يسلّموا تسليما».58
و دسته سوم، حكم ابتدايي پيامبر(ص) را در امور آنان نافذ دانسته و اختيار آنان را در اين موارد، سلب ميكند:
«و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضي اللّه و رسوله امراً ان يكون لهم الخيرة من امرهم».59
در مباحث قبل [تحقيق] گفتيم كه «حكم» در قرآن كريم، مربوط به امر قانونگذاري و تشريع است؛ زيرا حكم، بهطور انحصاري در اختيار خداوند است:
«و ما اختلفتم فيه من شيء فحكمه الي اللّه».60
گاهي نيز به كتاب و گاه به پيامبران(ع) نسبت داده شده است. از اين رو، تشريع خداوند در قالب كتاب و كلام پيامبران(ع)، احكام كلي مورد نياز مردم را بيان ميكند؛ همانطور كه اين آيه شريفه، بر آن دلالت دارد:
«و انزلنا اليك الكتاب لتبين للناس ما نزل اليهم».61
و امور حكومتي، كه بستگي به شرايط مختلف دارد، و همينطور امور قضايي جزئي، كه بر طبق قوانين كلي، در موارد مختلف صادر ميشود، بر عهده پيامبر(ص) است:
«انّا انزلنا اليك الكتاب لتحكم بين الناس بما اريك اللّه».62
علامه طباطبائي قدسسره در اين باره ميفرمايد:
اطاعت از پيامبر(ص) دو جهت دارد: يكي جهت تشريع آن چه خداوند بدون آوردن در كتاب، بر او وحي ميكند كه همان تفصيل مجملات قرآن كريم و متعلّقات و مرتبطات آن است؛ همانطور كه خداوند متعال فرموده است: «و انزلنا اليك الذكر...». دوم تصميمات خودش است كه مربوط به امر ولايت حكومت و قضاي او است و خداوند متعال فرموده است: «لتحكم بين الناس...» و اين شامل تصميماتي است كه بر اساس ظواهر قوانين قضايي، بين مردم حكم ميكند و نيز تصميماتي كه در امور مهم، به آنها حكم ميكند و خداوند به او دستور داده است كه در آنها با مردم مشورت كند: «و شاورهم في الامر فاذا عزمت فتوكّل علي اللّه» كه در مشورت، مردم را داخل كرده است؛ ولي در تصميمگيري، پيامبر(ص) را تنها ذكر كرده است.63
روايات نيز با استشهاد به آياتي كه حكم را به پيامبر(ص) نسبت ميدهند، مسأله تفويض امور دين و دنياي مردم را به او، مطرح ميكنند. از امام صادق(ع) روايت شده است:
لا وللّه، ما فوض الي احد من خلقه الا الي رسول اللّه و الي الائمة. قال عزّوجلّ: «انّا انزلنا اليك الكتاب لتحكم بين الناس بما اريك اللّه».64
در روايت ديگري از امام صادق(ع) نقل شده است:
انّ اللّه عزّوجلّ ادّب نبيّه فلمّا اكمل له الادب قال: «انّك علي خلق عظيم» ثم فوّض اليه امر الدين و الامة ليسوس عباده فقال عزّوجلّ: «ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا».65
سياق آيات با اختصاص آن به مورد قاضي تحكيم، كه در مورد آيه 36 سوره اعراف احتمال داده شده است،66 منافات دارد؛ زيرا اولاً همانطور كه از آيات و روايات، روشن شد، اين حكم به پيامبر(ص) همان حكم انحصاري خداوند است كه به او تفويض شده است و مورد آن، امور دين و جامعه مؤمنان ميباشد. ثانياً در آيه «فلا و ربك لا يؤمنون حتي يحكموك...»نيز با رجوع به آيات قبل ميبينيم كه ابتدا آيه «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول...» قرار دارد و سپس به اين مسأله پرداخته شده كه هرگاه به مردم گفته ميشود كه به سوي آن چه خدا نازل كرده و به سوي رسول بياييد، منافقان از رسول اعراض ميكنند. آن گاه اين حكم كلي، درباره همه پيامبران مطرح گرديده كه «ما ارسلنا من رسول الاّ ليطاع باذن اللّه» و سپس آيه مورد نظر نازل شده است و مؤمنان را كساني قلمداد كرده كه اولاً پيامبر را در بين خود حاكم گردانند؛ يعني ملزم هستند كه او را حاكم كنند. ثانياً از دل و جان، به حكم او راضي وتسليم باشند و در آيه بعد، يكي از احكامي را كه احتمال داشت از سوي پيامبر(ص) صادر گردد، با اين مضمون توضيح ميدهد كه «اگر ما به آنان دستور ميداديم كه همديگر را بكشيد يا از شهر و ديارتان خارج شويد، جز عده اندكي آن را اجرا نميكردند». در روايتي از امام صادق(ع) در توضيح آيه «فلا و ربك لا يؤمنون...»آمده است:
لو انّ قوماً عبدوا اللّه وحده لا شريك له و اقاموا الصلوة و آتوا الزكوة و حجّوا البيت و صاموا شهر رمضان ثم قالوا لشيء صنعه اللّه او صنعه النبي ألاّ صنع خلاف الذي صنع؟ او وجدوا ذلك في قلوبهم لكانوا بذالك مشركين ثم تلا هذه الاية: «فلا و ربّك...» ثم قال ابو عبداللّه: فعليكم بالتسليم.67
ثالثاً در آيه مورد استشهاد، براي حمل حكم پيامبر(ص) بر قاضي تحكيم ـ همانطور كه قبلاً هم توضيح داده شد ـ مسأله روشنتر است؛ زيرا در آنجا اصلاً سخن از پذيرش يا عدم پذيرش نيست تا حمل بر قضاوت در امور شود، بلكه بحث در اين است كه هرگاه امر مبرمي از سوي خدا و رسول صادر گرديد، ديگر مؤمنان از خود اختياري ندارند؛ يعني حتي اموري كه بهطور عادي در اختيار خودشان است، با حكم خدا و رسول، از آنان سلب ميشود. اين مطلب، حكايت از اين ميكند كه حكم پيامبر(ص) شامل همه دستورهايي است كه ايشان در موارد مختلف داده اند و حتي عمل به اين احكام، اعم از اين است كه او حضور داشته باشد يا نه و در صورت عدم حضور او نيز اگر مسأله اي پيش آيد كه حكمش از سوي پيامبر(ص) صادر شده باشد، عمل به آن لازم است.
محور بودن انبيا در ايجاد قسط در جامعه
قرآن كريم يكي از اهداف بعثت انبيا(ع) را اقامه قسط در جامعه انساني معرفي ميكند:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط».68
عدالت اجتماعي يكي از آرزوهاي جوامع بشري در طول تاريخ بوده و هست و همه كساني كه به گونه اي اداره جامعه را بر عهده دارند يا ميخواهند بر عهده بگيرند، آن را به مردم نويد ميدهند و خداوند نيز پيامبران(ع) را با همين هدف، به ميان مردم فرستاده است و ابزار لازم را نيز، كه عبارت از كتاب و ميزان باشد، در اختيار آنان قرار داده است (ناگفته نماند كه قسط در مورد انبيا، دايرهاي بسيار وسيع تر از آنچه مربوط به زندگي مادي انسان است، را شامل ميشود).
نكتهاي كه در آيه شريفه وجود دارد ـ و جزو سنتهاي تغييرناپذير خداوند است ـ اين است كه مردم در پذيرش هدايت تشريعي خداوند، مختارند. از اين رو، رهبري پيامبران بر اساس ايمان تحقق مييابد، نه بر اساس زور و اجبار و در اين آيه نيز پس از تأمين محورهاي تحقق قسط در اجتماع، كه عبارتند از: رهبري معصومان و قانون، قيام به قسط بر عهده خود مردم گذاشته شده است. جالب اينكه قوه قهريه، كه يكي از ضروريات براي اصلاح جامعه است، در مرحله بعد قرار داده شده است و هدف از آن، نصرت پيامبران(ع) و خداوند بيان شده است:
«و انزلنا الحديد فيه بأس شديد و منافع للناس و ليعلم اللّه من ينصره و رسله بالغيب انّ اللّه قوي عزيز».69
در نتيجه، اجرا شدن قسط در جامعه به وسيله پيامبران(ع) پس از ايمان به آنان تحقق خواهد يافت و پيش از اين مرحله ـ همانطور كه گذشت ـ وظيفه ايشان انذار براي ايمان آوردن كافران و مشركان است كه خود، نوع ديگري از قسط است، زيرا در منطق قرآن كريم «انّ الشرك لظلم عظيم»70 شرك ظلم بزرگي است. از اينجا اين پرسش نيز پاسخ داده ميشود كه چرا عده اي از پيامبران(ع) به رهبري مردم نپرداختند؟ علت آن را بايد در عدم پذيرش ايشان از سوي اقوام مخاطبشان جستوجو كرد به گونهاي كه شرايط تحقق يك جامعه مؤمن، كه تابع ايشان باشد، فراهم نگرديد.
در سوره نور، خداوند بر محوريت پيامبر(ص) در امور اجتماعي تأكيد ميكند و مؤمنان را كساني قلمداد ميكند كه در اين امور، تابع او هستند:
«انّما المؤمنون الّذين آمنوا باللّه و رسوله و اذا كانوا معه علي امر جامع لم يذهبوا حتي يستئذنوه اولئك الّذين يؤمنون باللّه و رسوله فان استئذنوك لبعض شأنهم فأذن لمن شئت منهم و استغفر لهم انّ الله غفور رحيم.»71
اين آيه شريفه، نقش رهبري مؤمنان را به پيامبر(ص) نسبت ميدهد و تقدم امور اجتماعي بر امور شخصي را بيان ميكند و تذكر ميدهد كه در امور اجتماعي، هيچ كس حق تكروي و عمل بر اساس رأي و نظر خويش را ندارد و بايد همه امور با اجازه پيامبر(ص) انجام گيرد. البته به پيامبر نيز سفارش ميكند كه اگر افرادي براي رفع گرفتاريهاي شخصي از تو اجازه خواستند، به آنان اجازه بده؛ ولي اين اجازه نيز به خواست آن حضرت بستگي دارد. در آيه بعد نيز به اين محوريت، به گونهاي ديگر توجه شده و دعوت پيامبر(ص) به عنوان رهبر، غير از دعوت ديگران تلقي گرديده و به آثار زيانبار مخالفت با دستورهاي ايشان، كه تحقق فتنه يا نزول عذاب است، پرداخته شده است:
«لا تجعلوا دعاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا قد يعلم اللّه الّذين يتسلَّلون منكم لواذاً فليحذر الّذين يخالفون عن امره ان تصيبهم فتنة او يصيبهم عذاب اليم».72
علامه طباطبايي در اين باره ميفرمايد:
خواندن رسول، عبارت از خواندن مردم به كاري از كارها است؛ مانند خواندن آنان به ايمان و عمل صالح و خواندن آنان براي مشورت در كارهاي اجتماعي و خواندن آنان به نماز جمعه و دستور به آنان در كارهاي دنيوي يا اخرويشان . پس همه اينها خواندن از سوي پيامبر(ص) محسوب ميشود.73
بدين ترتيب، با توجه به سياق آيات، اين احتمالات كه مراد از خواندن رسول، صدا زدن مردم اسم رسول خدا را، مانند ديگر مردم باشد، يا مقصود از مخالفت از امر، در «فليحذر الذين يخالفون» دستور خداوند باشد، منتفي ميگردد، هر چند اگر اين احتمالات را درست نيز فرض كنيم، صراحت آيات در محوريت پيامبر(ص) در امور اجتماعي، بر جاي خود باقي است.
از محورهاي مهم در امور اجتماعي، امور مالي است. در اسلام سه محور مهم براي تحقق عدالت اجتماعي، در اين بعد در نظر گرفته شده است كه هر سه در اختيار پيامبر(ص) به عنوان رهبر اجتماع قرار داده شده است. زكات، خمس و انفال، اين سه محور را تشكيل ميدهند (هر چند صدقات و كفارات واجب و مستحب ديگري نيز در اين زمينه مطرحند كه بيشتر جنبه فردي دارند و قابل پيشبيني نيز نيستند).
خداوند پيامبر(ص) را متولي امور زكات قرار داده و از مؤمنان ميخواهد به سهمي كه از سوي خداوند و پيامبر(ص) به آنان داده ميشود، راضي باشند:
«و لو انّهم رضوا ما آتاهم اللّه و رسوله و قالوا حسبنا اللّه سيؤتينا اللّه من فضله و رسوله و انّا الي اللّه راغبون»74
و پيامبر(ص) است كه سهام افراد و نيز افرادي را كه مشمول زكات هستند، معيّن ميكند. علاوه بر اينكه يكي از مصاديق آن، كه في سبيل اللّه است، هنگام مصرف نيز نياز به سرپرست دارد.
انفال و خمس نيز مانند زكات هستند، غير از اينكه انفال، تنها ويژه خداوند:
«يسئلونك عن الانفال قل الانفال للّه و الرسول»،75
ولي در خمس افراد ديگري نيز شريكند:
«و اعلموا انّما غنمتم من شيء فأنَّ للّه خمسه و للرسول».76
آن چه در اينجا مهم است و روايات هر دو باب، بر آن دلالت دارد، سرپرستي پيامبر(ص) و پس از ايشان، امام قدسسره بر خمس و انفال است به گونهاي كه اين دو زير نظر ايشان به مصارف خود ميرسند و هرچند پيامبر(ص) و امام(ع) براي امور شخصي خويش ميتوانند از اين دو منبع استفاده كنند، ولي مهم ترين مصرف آنها براي اداره امور حكومت و عدالت اجتماعي است؛ از جمله اين روايات، حديثي است كه پس از بيان مواردي كه در آن، خمس واجب است، ميفرمايد:
فسهم اللّه و سهم رسول اللّه لاولي الأمر من بعد رسول اللّه.77
و در ادامه روايت، والي را تقسيم كننده خمس، بين ديگر شركا معرفي ميكند و اگر پس از رفع نياز آنان چيزي زياد بيايد، آن را ويژه والي ميداند و اگر كمبودي باشد، بر عهده والي است كه آن را تكميل كند78.
همچنين درباره مصرف اموالي كه نزد والي است، ميفرمايد:
فيكون بعد ذلك ارزاق اعوانه علي دين اللّه و في مصلحة ما ينوبه من تقوية الاسلام و تقوية الدين في وجوه الجهاد و غير ذلك مما فيه مصلحة العامّة، ليس لنفسه من ذلك قليلٌ و لا كثير.79
آن گاه به مسأله انفال ميپردازد و آن را در اختيار پيامبر(ص) و سپس والي ميداند.80
روايات ديگري نيز به همين مضمون، نقل شده است.81
5. آياتي كه مؤمنان را به ايمان به پيامبر(ص) فرا ميخواند
در قرآن كريم آياتي وجود دارد كه مؤمنان را به ايمان به خداوند و رسول(ص) فرا ميخواند. در بعضي از اين آيات، خداوند و رسول(ص) هر دو ذكر شده اند:
«يا ايها الّذين آمَنوا آمِنوا باللّه و رسوله...»،82
هر چند اين آيات نيز براي استدلال بر مطلوب، كفايت ميكند، ولي چون ممكن است بر مراتب ايمان قلبي حمل شود، آيهاي را دراين باره ميآوريم كه مؤمنان را به ايمان به رسول فرا ميخواند:
«يا ايّها الذين آمنوا اتقوا اللّه و آمنوا برسوله يؤتكم كفلين من رحمته».83
در اين آيه، مؤمنان به ايمان به رسول(ص) دعوت شده اند و با توجه به اينكه آنان قبلاً به خداوند، رسول او و كتاب ايمان آورده اند، در اين آيه، نكتهاي نهفته است. علامه طباطبايي در اين باره ميفرمايد:
مقصود از ايمان به رسول، تبعيت تام و اطاعت كامل از او در آنچه دستور ميدهد و آن چه باز ميدارد، است، چه حكمي از احكام شرع باشد يا از جهت ولايت امور امت، از او صادر شده باشد.84
و آن گاه كه اين آيه شريفه را به ضميمه آيات قبل، كه هدف از بعثت انبيا را اقامه قسط معرفي ميكنند، در نظر بگيريم و به نتيجه ايمان به رسول ـ كه نوري از سوي خداوند است كه به واسطه آن، مردم در دنيا حركت ميكنند ـ توجه كنيم، اين مسأله آشكارتر ميشود كه خداوند اطاعت كامل از پيامبرش را خواسته و او را حاكم بر امور مردم قرار داده است.
1. نساء، آيه 64.
2. نساء، آيه 80.
3. نساء، آيه 59.
4. انفال، آيه 21.
5. نور، آيه 56.
6. شعراء، آيه 108.
7. اعراف، آيه 142.
8. طه، آيه 90.
9. طه، آيه 93.
10. نور، آيه 64.
11. نوح، آيه 3.
12. حشر، آيه 7.
13. بحارالانوار، ج17، ص6، ح7.
14. همان، ج25، ص331.
15. همان، ص10، ح19.
16. همان، ص331.
17. نساء، آيه 59.
18. ر.ك: تفسير الميزان، ج4، ص39؛ التبيان، ج3، ص236؛ تفسير المنار، ج5، ص180.
19. حشر، آيه 7.
20. آل عمران، آيه 128.
21. تفسير الميزان، ج4، ص9.
22. آل عمران، آيه 154.
23. بحارالانوار، ج17، ص12، ح12.
24. حشر، آيه 7.
25. قصص، آيه 56.
26. نمل، آيه 81.
27. شورا، آيه 52.
28. آل عمران، آيه 159.
29. آل عمران، آيه 154.
30. رعد، آيه 31.
31. انفال، آيه 17.
32. آخرتوخدا، هدف بعثت انبيا، ص97؛ الاسلام و اصول الحكم، ص71.
33. ق، آيه 45.
34. غاشيه، آيه 21 و 22.
35. يونس، آيه 99.
36. غاشيه، آيه 21.
37. آل عمران، آيه 159.
38. هود، آيه 59.
39. تفسير الميزان، ج7، ص314.
40. بحارالانوار، ج17، ص53، ح28.
41. بحارالانوار، ج16، ص192، ح28.
42. فاطر، آيه 73.
43. اعراف، آيه 188.
44. آخرتوخدا،هدف بعثت انبيا، ص97؛ الاسلام و اصول الحكم، ص73.
45. مائده، آيه 19.
46. فرقان، آيه 20.
47. هود، آيه 12.
48. احزاب، آيه 45 و 46.
49. احزاب، آيه 6.
50. مجله حكومت اسلامي، سال اول، شدوم، ص224
51. همان، ش اول، ص55.
52. همان، ش دوم، ص239.
53. احزاب، آيه 36.
55. بحارالانوار، ج22، ص489، ح35.
56. همان، ج27، ص243.
57. نساء، آيه 105.
58. نساء، آيه 65.
59. اعراف، آيه 36.
60. شورا، آيه 10.
61. نحل، آيه 46.
62. نساء، آيه 105.
63. تفسير الميزان، ج4، ص388.
64. اصول كافي، ج1، ص267، ح8.
65. همان، ص266، ح4.
66. مجله حكومت اسلامي، سال اول، ش دوم، ص224.
67. اصول كافي، ج2، ص398، باب الشرك، ح6. 68. حديد، آيه 25.
68. حديد، آيه 25.
69. حديد، آيه 25.
70. لقمان، آيه 13.
71. نور، آيه 62.
72. نور، آيه 63.
73. تفسير الميزان، ج15، ص166.
74. توبه، آيه 59.
75. انفال، آيه1.
76. انفال، آيه 41.
77. اصول كافي، ج1، ص540، باب الفيء و الانفال و تفسير الخمس.
78. همان.
79. همان، ص541.
80. همان.
81. همان، ص544.
82. نساء، آيه 136.
83. حديد، آيه 28.
84. تفسير الميزان، ج19، ص174.
84. تفسير الميزان، ج19، ص174.